ipsor

iاین pپرستو sسالهاست oعمرم را rربوده!

سوراخ، مالیخولی!

همیشه اینگونه بوده ام، با کوچکترین شکست ها نیز غرق در خود بدبخت بینی میشوم،

انسان ها همیشه با گذر زمان رشد نمی کنند، گاهی شکست های ریز، زمینه ی پیر شدن آنها را فراهم میکند، شکست های کمرنگی که کم کم درون آدم ریشه میدوانند، کم کم وارد خون میشوند و یک جایی، یکهو آدم را به زمین میزنند.

زمین میخورم و هنوز هم دل خوشم به آن دیوار سبز زیتونی با نقطه های گل گیلاسی، اینجاست که سر و کله ی اعتماد به نفسم دوباره پیدا میشود، کلا از جنس آدم هایی هستم که تا از یک سوراخ هفت – هشت بار نیش نخورم، عمرا رهایش کنم، پس بعد هر بار شکست دوباره بدون تغییری در تاکتیک دوباره همان راه قبل را تکرار میکنم.

آری من پژواکِ نعره یِ یک اشتباهِ بزرگم، در کوهی آماده ی بهمن!َ

آدمی گرفتار درون خویش است، درونی خسته و تکراری، درونی کرخت و بی معنا، و این ویژگی ها را بسط میدهم به تمام بشریت!

کاش میشد این افکار مالیخولیایی را راحت تر از سر جدا کرد، افکاری که سرکرده ی تمام بدیُمنی های این زندگی کِدِر شده ی من است، گزافه گویی است از عمق بدبختی هایم حرف بزنم، این روزها همه ی ما پریود شده ایم، فقط ما خون دل میخوریم، شما خونِ دل دارید!

۰ نظر
eshtebah

مرد(د) ها!

(مردها همیشه خود را بین فلسفه های گوناگون پنهان میکنند، سیبیل هایشان را دستی میکشند و جمله ای از اعماق شکمشان به ذهنشان خطور میکند!

و این یعنی هر مردی از روی معده تصمیم میگیرد!

همیشه از گفتن این حرف واهمه داشتم، باورش سخت است که معشوقه ای زیبا اندام را با کرشمه ی چشمان کم فروغت برانداز کنی، و ته ته ذهنت گریزی برشبهای تنهاییتان  نیندازی!

مصامحه و ملاتفت در امری که بسته به اعماق جان یک مرد است ناممکن است، هیچ مردی در این مورد مغلطه نمی کند، و اگر سعی کنی مردی را از این خصلت وجودیش جدا کنی آب در هاون کوبیده ای!  تف سر بالا انداخته ای!)

-کام از سیگار میگرفتم و در این افکار فرو رفته بودم، به راستی قدرت جنسیت چیست که تمام موهبت های دنیا را در خود حل میکند!

مرد هایی با سیبیل ها بلند، صداهای کلفت، دستانی قوی، پوزه ای کشیده!؛ به طرفه العینی تمام آیین های دنیا را در نطفه خفه میکنند و تن به ارضا میدهند!

و شمایی که میگویی من اینگونه نیستم، شما و آیین و مسلک خودتان و ما و قماش دربه در خودمان...

۰ نظر
eshtebah

استارت عمر پورنی من!

سخت ترین و رقت انگیز ترین لحظات عمرم، نحوه ی ورودم به دنیای پورنوگرافی بود!
آری، به یاد دارم با مادرم به دیدار یکی از بستگانی رفته بودیم که به تازگی زاییده بود، اولین صحنه ی سک*سی آن دوران من پستان بزرگ و سفیدِ آن زن بود!
آن روزها فقط یک تصویر مبهم و کنجکاویِ کثافت مآبانه ای نسبت به آن صحنه داشتم، ولی بعدها فهمیدم به این خاطر است که به آن "غریزه" میگویند، زیرا بدون داشتن هیچ ایدوئولوژیی از این صحنه ، حالت تلنگر جنسی به من دست داد، و به این خاطر است که گربه ها هم روی دیوار ما سک*س میکنند، غریزه ی جنسی!
سالها از آن دوران میگذرد، چشم پلشتی نکرده بودم ولی چشمم پلشتی کرده بود در دیدنِ آن صحنه و من هنوز هم غم دیدن آن پستان را در دل دارم، چرا که اگر دقیقه ای هم دیرتر من به این دنیا پا میگذاشتم، بُردی بود برای خودش!
ولی سخت ترین وسنگین ترین دنیایی که وارد آن شدم، اجتماع انسان هایی بود که تنها، ماهیتی نسبی از آن ها را میشناختم، کسانی که وجودشان نه چون یک پستان سفید بزرگ! بلکه چون یک فاحشه سالهاست همبستر من شده است!
فاحشه ای که خواسته و ناخواسته مرا به آغوش میکشد و افکار پوچش را برای منی که مهمان چند شبه اش هستم بازگو میکند، آری کثافتی که در آن غوطه ور شده ام جامعه است.
جامعه ای با مردانی احمق، زنانی ساده لوح، جوانانی تن پرست، و پیرهایی یائسه!
به راستی جواب این عمر بر باد رفته ی مرا چه کسی میدهد؟ 
عمری که تمامش را یا در خواب هستم و یا بر یار! عمری که تمام مرا بلعید و پس داد، عمری که دارد مرا میبرد به آینده سنگین!
و گویا مرگ من، مرگ غریزه ای شده، که با نام فریضه از آن یاد میکنند، خواه دین باشد
،خواه آخوندبازی ، هر چه هرچه هرچه، من مرگش را میبینم و میبینم، و میبینم وقتی که رفت گویی که جانم میرود...

۰ نظر
eshtebah

همچون مدرنیته ی این دختر-پسرانِ دانشگاه آزادی در پاییز!

اینهایی که جدیدآً یک تَتو با مارک سلطنتی انگلیس بروی دستشان میزنند و با تلفظ کلمات جدا جدا و کش دار ریده اند به مکتب خوش زبانان گریخته از مملکت و فرود آمده در فرنگ!(کاملا ابداعی بود!)
پسرانی که تمام سختیشان خلاصه میشود به آن دختری که هنوز چند نفری نتوانسته اند مخش را بزنند!
پسرانی که عموماً با شوخی های سک*سیِ با نمک، تو دل برو میشوند و از آخ و اوف دختر همسایه شان در سک*س گروهی با مادرشان نکات خنده دار را استخراج میکنند و برای طعمه ی بعدی میگویند!
پسرانی که عموماً در شاسی بلند های غیر چینی نمود پیدا میکنند!، این هایی که خرج یک ماه ما میشود پول آمپول های زیبایی اندامی که به خود میزنند و سه ماه ی پاییز را با تیشرت و آستین کوتاه میچرخند، چرا که خوش هیکلند!
پسرانی که از تمام خدا و پیغمبرو کتاب تنها یک جمله را استخراج میکنند، آن هم"صیغه" است! و البته که به شرایطش هم توجه ندارند!
پسرانی که آخرین حربه ی شان برای ارضای امیال جنسی برادر کوچکشان است و البته دخترانشان هم سگ های دُوِرمن را بهتر میپسندند!( آخ که نمی دانی چه کمر سفتی دارند!)
پسرانی که کاملاً اُپن مایند! در رابطه با دختران دیگر عمل میکنند و فرهنگ آزاد اندیشی و مکتب فمنیست را به اعماق ما تحت دختر مردم فرو میکنند، اما با اولین خاستگاری که برای خواهرشان می آید میشوند پیرصد سال پیش و ما با اصالتیم و از این حرف ها نداریم! بی خبر از آن تف هایی که شاه داماد قبل از آمدن اینجا نثار عقب و جلو خواهرتان کرده!
این دخترانی که هر جا عرصه را بر دادن تنگ دیدند! رجوع میکنند به استادان جوان تحصیل کرده ی تا بحال دختر نکرده! که با یک تیر دو نشان زده باشد، هم معدلشان از 17 پایین نیاید، هم با کلاس داده اند!
این دخترانی که وقتی پای حرف های گروهیشان بنشینی...
"بچه ها شوهر من مذهبیِ، انقد خوب تلمبه میزنه، از راه نیومده، یه وضو میگیره و بکن بکن!"
"شوهر منم قبل من تجربه های زیادی داشته پارمیدا جووون، اصلا سرش که میاد این لا، اووف!"
"خوشبحالتون، من که هنوز با اون دوس پسر عتیقم می لاسم!"
" فدا سرت شراره جوون، بالاخره یکی هم پیدا میشه تو رو بکنه!، فداتتت بشششم!"
...
و از قبیل این مکالماتی که ما خودمان شاهدش بودیم!
اینهایی که با هر پاییز رنگشان زرد تر از گذشته میشود...

۰ نظر
eshtebah